بیگم

از دانشنامه الکترونیکی زنان
پرش به ناوبری پرش به جستجو

بیگم عنوانی است ترکی و احترام‌آمیز است که از زمان مغول پس از نام ملکه‌ها، شاهدخت‌ها و زنان اشراف‌زاده و متشخص در ایران، هند، پاکستان و عثمانی به کار می‌رفته است.

ریشه‌شناسی

بیگم از واژه ترکی ارخون/bīgam/ به معنای ارباب و رئیس گرفته شده که صورت مونث بیگ /beg/ به معنای ارباب و رئیس است و با واژه سانسکریت /bhaga/ از یک ریشه است.[۱] ریشه آن هندو ایرانی است و در زبان‌های آلتائی (ترکی و مغولی) واژه دخیل است. احتمالا از واژه ایرانی بغ /baɤ/ که عنوان پادشاهان ساسانی بوده و از صورت فارسی باستان baga* به معنای خدا اشتقاق یافته گرفته شده است.[۲]


معنی

بیگم لقبی است که در آخر اسم زنان می‌آید، مانند فاطمه بیگم. به معنای ملکه، شاهزاده، خانم، خاتون، بانو، و سادات است. این لقب مختص زنان نجیب و محترم و اشراف بوده و مؤنث بیگ است.[۳]


تلفظ

این واژه در هندی و مغولی بیگم /baigam/، در فارسی بیگم /beigum/، در ترکی /bigim/ و در برخی گویش‌ها با حذف صامت پایانی بیگه / beige/ و بیگی /beigi/ تلفظ می‌شده است.


ساخت واژی

بیگم به لحاظ واژی اسم است. این اسم از افزوده شدن پسوند om- که نشانه تأنیث است به واژه بیگ ساخته شده است. پسوندom- پسوند پربسامدی نیست و تنها در واژه‌های خانم (مونث خان)، بیگم (مؤنث بیگ) و سلطانُم (مؤنث سلطان) کاربرد داشته است. بیگم بیشتر پس از اسم زنان به کار می‌رفته است؛ مانند مریم بیگم، اما در مواردی پیش از اسم آنها هم به کار رفته است؛ مانند بیگم جان خانم دختر فتحعلی‌شاه و بیگم موصلو همسر شاه اسماعیل اول.[۴] گاهی اوقات هم پیش و هم پس از اسم فرد می‌آمده است؛ مانند بیگه سلطان بیگم همسر سلطان حسین بایقرا.[۵]

جمع آن بیگمان (bego/aman) است که در معنای بانوان به کار می‌رفته است.[۶]


پیشینه و کاربرد

بیگم عنوانی بود که پیش از مغول هم کاربرد داشت، اما در این دوران کاربرد گسترده‌تری یافت و علاوه بر خاتون برای ملکه‌ها و شاهدخت‌ها به کار می‌رفت.[۷]جنبه احترام و تکریم داشت و لقبی درباری به شمار می‌آمد. به خصوص در شبه قاره هند پس از تسلط مغول بسیار استفاده می‌شد. برای نمونه می‌توان به جهان‌آرا بیگم دختر شاه جهان که عنوان رسمی پادشاه بیگم را در دوران حکومت پدر داشت[۸] و گوهرشاد بیگم همسر سلطان شاهرخ تیموری اشاره کرد. گاهی اوقات هم به تنهایی به کار می‌رفت.

پیش از تأسیس کشور پاکستان در هندوستان زنان مسلمان طبقه اشراف با لقب بیگم خوانده می‌شدند. امروزه در پاکستان به تمام زنان متأهل طبقه متوسط و اشراف بیگم (معادل خانم) می‌گویند. مردان برای آنکه نام همسرانشان را نزد دیگران به کار نبرند آنها را بیگم خطاب می‌کنند. هر دختری که زاده می‌شد در دنباله نامش در شناسنامه لقب بیگم می‌گذاشتند. البته این سنت امروزه در حال از بین رفتن است.[۸]

در دوره صفویه این عنوان برای زنان مسلمان دربار و اشراف بسیار به کار می‌رفت (زنان گرجی و چرکیسی مسیحی دربار فقط لقب خانم داشتند). بزرگترین زن دربار عنوان بیگم به تنهایی داشت و بقیه زنان کوچکتر و شاهزاده‌ها پس از اسمشان عنوان بیگم آورده می‌شد[۹]؛ مانند مریم بیگم دختر شاه صفی و زینب بیگم عمه شاه عباس. امروزه این عنوان در برخی نواحی ایران جایگزین سادات است و برای زنان سید به کار می‌رود. در برخی نواحی واژه بی‌بی پیش از اسم نشانه سید بودن است، اما گاهی از بی‌بی پیش از اسم و بیگم پس از آن برای احترام بیشتر استفاده می‌شود؛ مانند بی‌بی فاطمه بیگم.


منابع

  1. H. Yule and A. C. Burnell, Hobson-Jobson: A Glossary of Anglo-Indian Colloquial Words and Phrases, 2nd ed., London 1903, p. 79.
  2. ‪‫‭‭‎E. J. Brill. ‬‪‏‫‭‭The encyclopaedia of Islam (1986). edited by an editional committee consisting of H.A.R.Gibb...[et.al]. ‪v.1.A-B. Netherlands: Leiden‬‪‏ pII59.
  3. ده‍خ‍دا، ع‍ل‍ی‌اک‍ب‍ر (1377). لغت‌نامه. تهران: دانشگاه تهران: مؤسسه لغت‌نامه دهخدا. ذیل مدخل بیگم.
  4. پارسادوست، منوچهر (1375). شاه اسماعیل اول: پادشاهی با اثرهای دیرپای در ایران و ایرانی. تهران: شرکت سهامی انتشار. ص478.
  5. عقیقی بخشایشی، عبدالرحیم؛ عقیقی بخشایشی، حبیبه (1382). زنان نامی در تاریخ، فرهنگ و تمدّن اسلامی. تهران: نوید اسلام. صص 736-737.
  6. بیات، بایزید (1382). تذکره همایون و اکبر. به سعی و تصحیح محمدهدایت حسین. تهران: اساطیر. ص214.
  7. بیانی، شیرین (1352). زن در ایران عصر مغول. تهران: انتشارات دانشگاه تهران. ص87.
  8. ۸٫۰ ۸٫۱ ‪‫‭‭‎E. J. Brill. ‬‪‏‫‭‭The encyclopaedia of Islam (1986). edited by an editional committee consisting of H.A.R.Gibb...[et.al]. ‪v.1.A-B. Netherlands: Leiden‬‪‏ pII6I.
  9. آزاد، حسن (1362). پشت‌پرده‌های حرمسرا. ارومیه: انزلی. ص257.


پیوند بیرون

  1. ویکی‌پدیای فارسی

نویسنده: حکمت بروجردی