تفاوت میان نسخههای «پیراهن مراد»
Boroujerdi (بحث | مشارکتها) |
Boroujerdi (بحث | مشارکتها) |
||
سطر ۱۳: | سطر ۱۳: | ||
در تهران روز بیست و هفتم از صبح زود، چرخ خیاطی ها را به مسجدها، که پاتوق مخصوص و مناسب ترین آنها مسجد سپهسالار بود برده و مشغول می شدند، به گونه ای که چرخ ها و جماعات دوزنده صحن و شبستان مسجد را به صورت کارخانه دوزندگی درآورده صدای چرخهای آنها، تا بیرون در مسجد به گوش می رسید. | در تهران روز بیست و هفتم از صبح زود، چرخ خیاطی ها را به مسجدها، که پاتوق مخصوص و مناسب ترین آنها مسجد سپهسالار بود برده و مشغول می شدند، به گونه ای که چرخ ها و جماعات دوزنده صحن و شبستان مسجد را به صورت کارخانه دوزندگی درآورده صدای چرخهای آنها، تا بیرون در مسجد به گوش می رسید. | ||
گاه می شد که میان همان زن های مسجد خواستگاری پیدا می شد و [[بختگشایی]] اثر خود را فی المجلس می بخشید. در هرحال، اگر دختر در ظرف همان سال شوهر می کرد، باید لباس عروسی او را از همان بزازی بخرند که پارچه پیراهن مراد را از او خریده بودند.<ref>سعدوندیان، سیروس (1380). ''خاطرات مونس الدوله''. تهران: زرین. صص109-115.</ref>زنانی که در مسجد حاضر بودند به صاحب مراد می گفتند الهی حاجت روا بشوی، الهی دخترت سال دیگر این موقع خانه بخت باشد. هنوز عصر تمام نشده بود که برش و دخت پیراهن مراد به پایان می رسید. کوک ها یا بخیه های آخر آن حتماً میان نماز ظهر و لااقل تا عصر به اتمام رسیده به مغرب و تاریکی شب نکشیده باشد.صاحب حاجت پیراهن را می پوشید و نماز عصر را با پیراهن نو می خواند و از مسجد بیرون می رفت. گاه اتفاق می افتاد که در میان زنانی که در مسجد بودند، یکی که دختر را پسندیده بود از او خواستگاری میکرد. در این صورت ـ و نیز در صورتی که دختر در ظرف همان سال شوهری پیدا می کردـ رخت عروسی او را از همان بزازی می خریدند که پارچه پیراهن مراد را خریده بودند.<ref>کتیرایی، محمود (1378). ''از خشت تا خشت''. تهران: ثالث. صص113-115.</ref> | گاه می شد که میان همان زن های مسجد خواستگاری پیدا می شد و [[بختگشایی]] اثر خود را فی المجلس می بخشید. در هرحال، اگر دختر در ظرف همان سال شوهر می کرد، باید لباس عروسی او را از همان بزازی بخرند که پارچه پیراهن مراد را از او خریده بودند.<ref>سعدوندیان، سیروس (1380). ''خاطرات مونس الدوله''. تهران: زرین. صص109-115.</ref>زنانی که در مسجد حاضر بودند به صاحب مراد می گفتند الهی حاجت روا بشوی، الهی دخترت سال دیگر این موقع خانه بخت باشد. هنوز عصر تمام نشده بود که برش و دخت پیراهن مراد به پایان می رسید. کوک ها یا بخیه های آخر آن حتماً میان نماز ظهر و لااقل تا عصر به اتمام رسیده به مغرب و تاریکی شب نکشیده باشد.صاحب حاجت پیراهن را می پوشید و نماز عصر را با پیراهن نو می خواند و از مسجد بیرون می رفت. گاه اتفاق می افتاد که در میان زنانی که در مسجد بودند، یکی که دختر را پسندیده بود از او خواستگاری میکرد. در این صورت ـ و نیز در صورتی که دختر در ظرف همان سال شوهری پیدا می کردـ رخت عروسی او را از همان بزازی می خریدند که پارچه پیراهن مراد را خریده بودند.<ref>کتیرایی، محمود (1378). ''از خشت تا خشت''. تهران: ثالث. صص113-115.</ref> |
نسخهٔ ۲۸ فوریهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۳۰
پیراهن مراد پیراهنی است كه زنان برای برآورده شدن حاجاتشان در روز بیستوهفتم رمضان با پولی که از دیگران میگیرند (کدیه) میخرند و میان دو نماز ظهر و عصر در مسجد دوخته و بر تن میكنند.[۱]
مناسبت
روز بیست و هفتم ماه رمضان روزی است که ابن ملجم قاتل حضرت علی علیه السلام کشته شد. شیعیان این شب و روز بیست و هفتم رمضان را مبارک میدانند و آیینهای خاصی در آن برگزار میکنند. از جمله این آیینها دوختن پیراهنی با آداب و روش خاصی برای روا شدن حاجتشان است. این رسم در تهران قدیم بسیار رایج بود؛ اما امروزه بیشتر در شهرستانها اجرا میشود.
تهیه پارچه
معمولا پیراهن مراد را مادری که بخت دخترش بسته بود یا زنی که بچه دار نمیشد یا پسرزا نبود برای برآورده شدن حاجتشان تهیه میکردند. زمان دوختن پیراهن مراد روز بیست و هفتم ماه رمضان بود. برای تهیه پول پارچه آن که از طریق درخواست کمک از دیگران جمع آوری میشده شیوه های مختلفی وجود داشت. به این ترتیب که از اول ماه رمضان، یکی از بستگان دختر از زنان یک بخته ( زنی که یک بار شوهر کرده ) درخواست مقداری پول برای پیراهن مراد میکردند. برخی مقید بودند برای تهیه پارچه پیراهن مراد، در هفت خانه سید یا سیده یا هفت خانه رو به قبله بروند و از آنها برای هزینه پیراهن کمک بطلبند. صاحبخانه هم با روی گشاده مقداری پول می داد و از خدا می خواست مراد ایشان برآورده شود. برخی نیز فقط از مردانی که نامشان محمد یا علی یا زنانی که نامشان فاطمه بود پول پیراهن را درخواست میکردند. برای گرفتن پول سعی می کردند نزد افراد داغدیده نروند، زیرا معتقد بودند شگون ندارد.
موعد درخواست این پول تا روز بیست و ششم ماه رمضان بود. در این روز مادر یا زنی از بستگان درجه یک فرد، آن پول ها را برمی داشت و به در دکان بزازی که رو به قبله داشت می رفت و بدون اینکه به بزاز حرفی بزند، پول ها را روی پیشخوان می گذاشت و پارچه ای که پسندیده بود و معمولا سفید بود را به بزاز نشان میداد. بزاز هم بدون آنکه پول را بشمرد، به اندازه یک پیراهن از پارچه مزبور می برید و به دست آن زن می داد و می گفت خدا مرادت را بدهد. هنگام خریدن پارچه چانهزنی ممنوع بود؛ زیرا عقیده داشتند اگر چانه بزنند مرادشان برآورده نمی شود. زنی که برای خرید میرفت اگر پیر بود چارقد سرخ بر سر کرده آرایش تندی می کرد.
دوخت
خریدار پارچه را به خانه می آورد و روز بیست و هفتم رمضان فرد مورد نظر که پیراهن برای او دوخته میشد را همراه خود به مسجد بزرگ شهر می برد. قیچی و سوزن و نخ و انگشتانه هم برمی داشت و همین که نماز ظهر برگزار می شد،[۲] با عجله از آن پارچه یک پیراهن می برید و کوک می زد و میان دو نماز تن آن دختر می کرد. همه آنها که این مراسم را می دیدند برای برآورده شدن حاجت او دعا میکردند. ضمنا رسم بود مقداری شیرینی هم بین نمازگزاران تقسیم کنند.
در تهران روز بیست و هفتم از صبح زود، چرخ خیاطی ها را به مسجدها، که پاتوق مخصوص و مناسب ترین آنها مسجد سپهسالار بود برده و مشغول می شدند، به گونه ای که چرخ ها و جماعات دوزنده صحن و شبستان مسجد را به صورت کارخانه دوزندگی درآورده صدای چرخهای آنها، تا بیرون در مسجد به گوش می رسید.
گاه می شد که میان همان زن های مسجد خواستگاری پیدا می شد و بختگشایی اثر خود را فی المجلس می بخشید. در هرحال، اگر دختر در ظرف همان سال شوهر می کرد، باید لباس عروسی او را از همان بزازی بخرند که پارچه پیراهن مراد را از او خریده بودند.[۳]زنانی که در مسجد حاضر بودند به صاحب مراد می گفتند الهی حاجت روا بشوی، الهی دخترت سال دیگر این موقع خانه بخت باشد. هنوز عصر تمام نشده بود که برش و دخت پیراهن مراد به پایان می رسید. کوک ها یا بخیه های آخر آن حتماً میان نماز ظهر و لااقل تا عصر به اتمام رسیده به مغرب و تاریکی شب نکشیده باشد.صاحب حاجت پیراهن را می پوشید و نماز عصر را با پیراهن نو می خواند و از مسجد بیرون می رفت. گاه اتفاق می افتاد که در میان زنانی که در مسجد بودند، یکی که دختر را پسندیده بود از او خواستگاری میکرد. در این صورت ـ و نیز در صورتی که دختر در ظرف همان سال شوهری پیدا می کردـ رخت عروسی او را از همان بزازی می خریدند که پارچه پیراهن مراد را خریده بودند.[۴]
بسیاری معتقد بودند پیراهن مراد باید با نخ خودش یا نخ ابریشم دوخته شود و تا زمانی که حاجتشان برآورده نشده باید به تنشان باشد. بعضی حتی پیراهن را هفت سال می پوشیدند تا آن قدر کهنه شود که دیگر نتوان پوشید. هر وقت که پیراهن کثیف میشد آن را می شستند و آن قدر روی دست نگه می داشتند تا خشک شود، زیرا عقیده دارند اگر پیراهن را بر سر طناب بیندازند اثر مراد دهیش را از دست می دهد. در شهرستان یزد بیشتر زنها برای دوختن پیراهن مراد به مسجد امیرچقماق می رفتند. در این مسجد سنگ مرمری بود مشهور به سنگ مراد که روی آن کتیبه های مذهبی حک و در دیوار محراب کار گذاشته شده است. زنها معتقدبودند دوختن پیراهن مراد در مقابل این سنگ باعث می شود مرادشان زودتر برآورده شود.[۵]
منابع
- ↑ دهخدا
- ↑ ماسه، هانری (1391). معتقدات و آداب ایرانی (از عصر صفویه تا دوره پهلوی). مترجم مهدی روشنضمیر. تهران: شفیعی. ص225.
- ↑ سعدوندیان، سیروس (1380). خاطرات مونس الدوله. تهران: زرین. صص109-115.
- ↑ کتیرایی، محمود (1378). از خشت تا خشت. تهران: ثالث. صص113-115.
- ↑ وکیلیان، احمد (1376). رمضان در فرهنگ مردم. تهران: سروش. صص124-125.